پيشگفتار: هويت ملی و ايرانی ما چيست؟
نوشته شده توسط Admin در 19 آوریل 16هويت ملي و ايراني ما چيست؟
براي تعريف هويت ملي در مرحله نخست بايد به كنكاش در معاني و مفاهيم واژه هاي آغوش مادري، خانه پدري، بوم، لانه، خانه، وطن، ميهن و… و تمامي ديگر واژه هائي كه چنين احساسي را به ذهن متبادر مي كنند پرداخت، اگرچه هركدام از اين واژه ها بطور عيني و ملموس تعريف مشخصي براي خود دارند، ولي اين مجموعه معاني و مفاهيم احساس واحدي را براي تمامي انسان ها بوجود نمي آورد، چرا كه واژه هاي فوق براي هر كس مفهومي مخصوص به خود را داراست و اين همان معني و مفهومي است كه با رگ و پوست و خود صاحبان آنها پيوند پيدا كرده است و شايد بتوان آن را اولين سند هويت هر كسي دانست.
تاريخ مكتوب جامعه بشري و سنگ نبشته هاي باستاني نيز هركدام بيان كننده هويتي است كه وقتي به جامعه و كشوري تعلق پيدا مي كند سند افتخار براي شناسائي آن مرز و بوم خواهد شد و تماماً برگه هويتي خواهد بود كه نمايانگر تاريخ تمدن و تحول در آن جامعه بوده است، اگر چه، همه از سنگ و يا گاه سنگ نبشته اند ولي هميشه بمانند شناسنامه افتخارآميزي هستند كه به جهانيان ارائه مي شود.
واقعيت اصلي هويت چيست؟ چرا هر يك از ما سعي به شناساندن خودمان از آنطريق داريم، چرا هويت اوليه، اصلي و واقعي انسان ها عوض نمي شود، چرا علي رغم تلاش هاي خودخواسته و يا اجباري هويت اصلي همان هويت اوليه است.
بهتر است از همين جا آغاز كنيم، از جائيكه بتوانيم هويت خود را تعريف كنيم. راستي هويت ما چيست؟ فرد فرد ما و مجموعه ما به چه چيزي شناخته مي شويم، بيائيم آنچيزي را كه هويتش مي دانيم اگر با ارزش است حفظش كنيم و اگر فاقد ارزش است يكبار و براي هميشه كنارش بگذاريم.
با صداقت و صراحت از خودمان سئوال كنيم؟ آيا هويت ما سرزمين ماست؟ سرزمين باستاني و ايران قديم ماست كه در دوره اي از تاريخ خود نخستين دولت جهاني بشمار ميرفت، كه در دوران خشايارشا گفته مي شد از هندوستان تا حبشه جزء امپراتوري بزرگ ايران است و يا همان ايراني است كه بگفته داريوش 48 نژاد در آن زندگي مي كردند و پهنه سرزميني ايران آنروزي از سوئي نه درياي خزر كه درياي آرال بود و از سوي ديگر درياچه ايسك در شمال شرقي دشت ايران، از آنسوي ديگر پهنه خليج فارس و بدون كشورهاي نوبنياد حاشيه اي و از سوي ديگر بابل و پالمير و درياچه وان.
آيا هويت ما دوران صفويه است و فتوحات شاه اسمعيل صفوي، آيا هويت ما نادرشاه است و فتح هند و بدست آوردن كوه نور و درياي نور، آيا هويت ما بي لياقتي پادشاهان قاجار است و از دست دادن هفده شهر قفقاز، آيا هويت امروز ما پهنه ايران است و افتخار ما كشورهاي شمالي ايران كه از شوروي سابق جدا شده اند، بفارسي تكلم مي كنند، مجسمه فردوسي را در مركزي ترين نقاط پايتخت خود مي گذارند و به فرهنگ ايراني افتخار مي كنند و نوروز و ديگر اعياد ايراني را بمراتب بيشتر از ما جشن مي گيرند. و يا…، باز هم با صداقت و صراحت از خودمان سئوال كنيم.
آيا هويت ما زبان فارسي ماست كه از پيشينه اي كهن برخوردار است و فراز و نشيب هاي فراواني را بخود ديده است از روزگاراني كه دانشمندان ايراني مثل ابن سينا، فارابي، ابوريحان بيروني و… از ترس خلفاي عباسي آثار خود را به عربي مي نوشتند و يا طوايف و مردمي كه هنوز هم در غرب چين، نماز خود را به زبان فارسي مي خواندند و يا هنوز هم مي خوانند. (بگذريم كه هنوز هم براي من روشن نيست آنها كه در ايران نماز را به عربي مي خوانند چقدر از راز و نياز خود را با خداي خود متوجه مي شوند و يا در اصل چند نفر از حجت الاسلام ها و آيت الله هاي ما هستند كه عربي بدانند و از نماز خود ـ اگر بخوانند ـ چيزي دستگيرشان بشود.)
باز هم با صداقت و صراحت از خودمان سئوال كنيم كه آيا هويت ما تاريخ سلسله هاي پادشاهي ماست كه قرون متمادي را بخود اختصاص داده است؟
آيا هويت ملي ما، دين و مذهب ماست كه از زرتشت و ديگر اديان ايراني ما مثل ماني، مزدك، به آفريد، فيروز اسپهبد (سنباد)، اسحاق استاريس، مقنع، خرم دينان گرفته تا اسلام و سپس شيعه ايراني و نهايتاً تزويج اين دو كلمه كه بقول كارنامه اردشير بابكان دين و پادشاهي دو ستون مملكت هستند كه اگر يكي نباشد آن ديگري نخواهد بود و خلاصه امروز ما كه بيست و دو سال است كه تنها يكي از آندو حكومت مي كند و نه تنها مملكت به ويرانه اي بدل شده كه گسيختگي اجتماعي، تمامي اركان جامعه را نيز به تلاشي كشانده است.
در ايران امروز تلاشي و از هم پاشيدگي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي هيچگونه ارتباطي به محل سكونت، قوم، نژاد، دين و مذهب و زبان و لهجه ندارد، بلكه اين آفت و مصيبتي است كه گريبانگير تمامي ايرانيان گشته است، در كجاي ايران تفاوت نمي كند.
اگر عميق تر بنگريم، هويت ايراني، هويت ملي، هويت قومي و هويت مذهبي ما در سرزميني كه زندگي مي كنيم در دو دهه اخير دچار مشكلات بيشتري نيز شده است كه قسمت اعظم آن مسائل ايدئولوژيك مذهبي و بقيه بي تفاوتي حاكميت نظام جمهوري اسلامي به آينده ايران است. چرا كه اگر كوچكترين نگراني نسبت به حفظ و يكپارچگي اين سرزمين احساس مي شد، در نگرش به مسائل و مشكلات اجتماعي ـ سياسي و براي ايرانيان نقاط مختلف ايران برخورد ديگرگونه اي وجود مي داشت.
عريان به مسائل خودمان نگاه كنيم. اگر مشكلات خودمان را پنهان كنيم هيچ چيز خودبخود حل و فصل نمي شود، اگر نتوانيم براي مسائل و مشكلات موجود خودمان راه حل هاي منطقي و انديشيده و آينده نگر را جستجو كنيم، دير يا زود به مشكلات بزرگتري برخورد خواهيم كرد. بي هيچگونه ترديدي ما مردمان كشوري هستيم با سرزميني پهناور و بنا بطبيعت آن انسان هائي متفاوت با طرز فكرها، محل اقامت ها، زبان ها و لهجه ها و اديان و مذاهب مختلف كه خود جاي سرفرازي و افتخار فراوان است ولي فراموش نكنيم كه سرفرازي و افتخار تنها براي نوشتن و صحبت كردن نيست، اگر افتخار است بايد در حفظ آن كوشيد و كوشش تنها هم كفايت هيچ چيز را نمي كند. پس بايد مشخص و روشن مسائل و مشكلات را مطرح كرد، مشكلات چيست؟ آيا راه حل دارد و اگر دارد و امكان پذير نيز هست بايد ديد در اين زمينه چه وظيفه اي بر عهده ماست.
آيا مي پذيريم تمامي ما كه در گوشه گوشه اين سرزمين زندگي مي كنيم و در ايراني كه محل زندگي و سكناي ما ايرانيانست، هيچ ايراني به لحاظ دين و مذهب، زبان و محل زندگي و روشني و تيرگي پوست بر ديگري امتياز و رجحان ندارد و ايراني تر از آن ديگري نيست. فراموش نكنيم كه اگر تمام مدت فقط در اين زمينه حرف بزنيم ولي نتوانيم بدانها واقعيت ببخشيم، شعاري بيش نخواهند بود و روز به روز هم مسائل و مشكلاتمان بيشتر مي شود. مسائل اصلي چيست؟ شايد بتوان با طرح چند سئوال زمينه فكري بيشتري را بوجود آورد.
شايد اصلي ترين سئوال اين باشد كه آيا من بعنوان يك ايراني فارس زبان كوچكترين دغدغه اي بنام و عنوان هويت ملي، قومي و يا مذهبي دارم؟ اگر بشكل معمول اين دغدغه براي من وجود ندارد، چگونه است كه يك ايراني ديگر يك كرد ايراني، يك آذري، يك بلوچ و يا يك تركمن و… برايش چنين مسائلي مطرح مي شود. مي توانيم تنها به گفتن اين نكته اكتفا كنيم كه براي آنها نيز وجود ندارد و چنين چيزي نيست و توهمات است و خيال انديشي است و غيره… ولي واقعيت چنين نيست. واقعيت اينست كه بدلايل بيشمار تاريخي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي بدان ها يكسان نگريسته نشده است، بي هيچگونه ترديدي تبعيض هاي فراوان بر آنان روا داشته شده و اولين نشانه بارز آن اينست كه مي توان استان هاي تهران، مازندران، خراسان، فارس، اصفهان را با كردستان، سيستان و بلوچستان، منطقه جنوبي خليج فارس و نقاط مركزي و كويري ايران مقايسه كرد، آيا واقعاً يكسان است آيا تهران و شيراز و اصفهان با زابل و بانه و ايرانشهر و سقز و بشاگرد يكي است و از تسهيلات يكسان استفاده مي كنند، آيا در طول اين سالها بيك شكل بدانها رسيدگي شده است، آيا كسانيكه در مناطق پيشرفته تر از هر جهت زندگي مي كنند گل بيشتري بر تارك اين مملكت گذاشته اند. آيا مردم مناطق محروم، خائن باين مملكت و باين آب و خاك بوده اند، آيا نمي پذيريم كه در بزنگاههاي تاريخ مملكت ما ايرانيان نقاط مرزي ايران بودند كه فداكارانه ايستاده اند و از نفوذ دشمن جلوگيري كرده و اين مرز و بوم را حفظ كرده اند. آيا مي توانيم فداكاريها و ازخود گذشتگي هاي آنها را از ياد ببريم و فراموش كنيم.
ممكن است ناآگاه باشيم و از همه جا بي خبر، در اينصورت مي توانيم سفري به نقاط و استانهاي محروم ايران بكنيم و مقايسه اي انجام دهيم.
تنها راه حل آنست كه بتوان پاسخي منطقي و اصولي براي اين مناطق محروم داشت و بدون اين پاسخ نبايد توقع داشته باشيم كه هيچ حرف و سخن و اعتراضي هم وجود نداشته باشد. بياد داشته باشيم كه خفقان، تفنگ، مسلسل و كشتار، زمان محدود و مشخص دارد.
منصفانه نگاه كنيم و به مردم تحت فشار اين مناطق حق بدهيم كه آيا در پنجاه سال گذشته ايران و خاصه در دو دهه پيش كاميون هاي بهداشت و درمان، و آموزش و پرورش، و امكانات و تسهيلات به مناطق محروم رفته است ولي در عوض در حيات جمهوري اسلامي هميشه شاهد سيل پاسدار و اسلحه و تجهيزات جنگي بوده ايم كه بطرف آنها سرازير شده است.
خطر را احساس و لمس كنيم، اگر به يكپارچگي ايران و حفظ و حراست اين سرزمين اعتقاد داريم با اسلحه نمي توان به جنگ خواسته ها و نيازهاي اوليه مردمي رفت كه هميشه به ايران و ايراني بودن خود افتخار كرده اند.
فراموش نكنيم 51 سال پيش روزي كه سازمان ملل متحد بوجود آمد تنها حدود 50 كشور عضو آن بودند، 189 كشور امروز بي ترديد از آسمان نازل نشده اند، آنها جدا شده از كشورهاي بزرگي بوده اند كه زير فشار و ظلم و نداشتن استقلال و… ترجيح داده اند كه بصورت كشوري مستقل درآيند، چرا ما فكر مي كنيم ايران مي تواند از اين قاعده مستثني باشد و ما جداي از تمام دنيا هستيم و مثل هميشه تافته جدا بافته. اين باور فرهنگي در رويا زندگي كردن را كنار بگذاريم. ما تافته جدابافته اي نيستيم. منتظر نباشيم كه بلا از آسمان نازل شود و به گريه و شيون و زاري بنشينيم. سر خودمان را از زير برف بيرون بياوريم. همه ما بچه هاي زن هاي عقدي هستيم، بچه زن صيغه اي بين ما وجود ندارد. اگر براي يك تهراني بزرگترين بيمارستان قلب خاورميانه وجود دارد ـ كه در حال حاضر آنهم در رژيم فعلي جاي سئوال دارد ـ نمي توان نديده گرفت كه مشكلات بهداشت و درمان در نقاط دور از مركز و محروم ايران چگونه است. اگر بچه من وقتي مريض مي شود سراسيمه بدنبال بهترين پزشك و بهترين درمان هستم، بايد بپذيرم كه بچه آن پدر و مادري هم كه در ايلام و بوشهر و چاه بهار و بندرلنگه زندگي مي كنند براي پدر و مادرش عزيز است و نياز به درمان دارد. آموزش و پرورش و اشتغال و استفاده از امكانات زندگي شهري اختصاص به يك گروه خاص ندارد. ما بايد هوشيار باشيم و تحت تأثير هيجان ها واقع نشويم.
ايرانيان در گوشه و كنار ايران چه چيز ممنوعه اي را خواسته اند كه اينهمه جار و جنجال براه انداخته ايم. چه زماني و كدام گروه از ايرانيان و كدام قسمت از كشور علم تجزيه را برافراشته اند؟ كداميك گفته اند كه زبان فارسي نبايد باشد، كداميك گفته اند كه پايتخت ايران بايد در زابل و ايرانشهر و يا سقز و بانه و يا بشاگرد و بندر لنگه و يا ايلام و چهارمحال بختياري باشد و…
اگر خواسته اند كه مثلاً شهردار سنندج از اصفهان و تهران نرود، اگر خواسته اند فرماندار زابل بلوچ باشد، اگر خواسته اند مقررات حاكم بر استان كه مثلاً تعطيلي مدارس سيستان و بلوچستان است متفاوت از مازندران و گيلان باشد كه دو آب و هواي جداگانه دارد و عادات و رسوم محلي اقتضا مي كند كه اين تصميمات و مشابه آن در خود استان گرفته شود، آيا گناه بزرگي مرتكب شده اند. اگر خواسته اند كه زبان مادري آنها نه در قيد و بند كه آزاد باشد و آنها هم بمانند تمامي مردم جهان بتوانند بزبان مادري خود تكلم كنند، مادر بچه اش را با زبان خودش نوازش كند و پدر به زبان خودش به پسرش نصيحت كند، آيا اين گناه بزرگي است و بوي تجزيه مي دهد و اقدام بر عليه زبان فارسي است و دور انداختن زبان ميانجي يعني فارسي. اين توهمات چيست كه گريبانگير عده اي شده است كه كاسه از آتش داغتر و دايه مهربانتر از مادر شده اند.
هويت ايراني، هويت ملي و ديگر هويت هائي كه ما بدنبالش هستيم بايد اول در ذهن و فكر و انديشه ما باشد. من بايد خودم، خودم را ايراني بدانم و اينهم نيازمند اينست كه براي من اين احساس وجود داشته باشد كه براي ايراني بودن من احترام وجود دارد. من يك ايراني هستم بمانند تمامي ديگر ايرانيان، و در غير اينصورت فراموش نكنيم كه هيچ اسلحه اي نمي تواند براي درازمدت همبستگي و يكپارچگي اين سرزمين را حفظ كند. اين ما هستيم كه مي توانيم به تربيت اجتماعي، سياسي و فرهنگي خود بپردازيم و به مسائل، عاقلانه و منطقي نگاه كنيم. ايراني بودن و ايراني يكپارچه داشتن به زور سرنيزه ميسر نيست، حفظ يكپارچگي ايران نيازمند عقل و رايت و ازخودگذشتگي و بيش از هر چيز حزم، احتياط، تحمل و دورانديشي فراوان است.
ايرانيان! صاحبان اصلي اين مملكت! بهوش باشيد، تاكنون هيچيك از ايرانيان نقاط مختلف ايران ادعاي تجزيه ايران را نكرده است. اگر صحبتي شنيده شده تنها براي دستيابي به حقوق حقه خودشان است، «هيچ نغمه شوم تجزيه اي!» از هيچ كجاي ايران بگوش نمي رسد. اين نغمه تنها از حلقوم حكاميت نظام جمهوري اسلامي برميخزد كه بدينوسيله مي خواهند مردم را به وحشت بياندازند و مردم را از ترس تجزيه ايران زير خفقان مطلق خود نگاهداشته و چرخش تازيانه استبداد را همچنان ادامه دهند.
اگر هر يك از مقامات نظام حاكم نگران از هم پاشيدگي ايران هستند، در مرحله اول بدانند كه عامل اصلي آن كليت نظام و فرد فرد آنان است، ولي مهمتر آنست كه بدانند اين قانون اساسي جمهوري اسلامي است كه باعث از هم پاشيدگي ايران خواهد بود. در قانون اساسي و ايدئولوژيك كشوري كه بوفور تبعيض وجود دارد، در كشوري كه مدعي مسلماني است و مسلمانان سني ايران و جهان كه از هر 10 نفر مسلمان 9 نفر آنها سني هستند، حق و اجازه داشتن حتي يك مسجد در پايتخت ايران را نيز ندارند، بسيار طبيعي است كه اعتراضات گسترده هم پي آمد آن باشد. در كشوري كه رئيس جمهورش كوچكترين اراده و اختياري براي گفتگو كردن با مردمش را ندارد ـ مگر يكطرفه و بصورت سخنراني ـ و شعار گفتگوي تمدن ها سر ميدهد، طبيعي است كه مردم نتوانند خفقان ايدئولوژيك ديني را تحمل كنند و سر به شورش بردارند و بدنبالش آنچه نبايد بشود، انجام پذيرد.
ايرانياني كه يكي از متعصب ترين و وفادارترين مردم نسبت به سرزمين خود هستند، بايد بهوش باشند كه اين شعارها و نداها و تهديدها كه اگر جمهوري اسلامي نباشد، مملكت تجزيه مي شود و… هركدام سرپوش ادامه نكبت بار حاكميت نظام جمهوري اسلامي است كه براي ترساندن مردم و ادامه حكومت آنان به مردم ايران تلقين مي شود و ما هم ناخودآگاه آنرا تكرار مي كنيم.
سئوال اساسي اينجاست كه ايرانيان نقاط مختلف ايران چرا بايد بخواهند از ايران جدا شوند. كردهاي ايران كه قديمي ترين ايراني ها هستند ميخواهند به صدام حسين و عراق جنگ زده به پيوندند و يا به سوريه فقير، باج بگير و استبدادزده و يا تركيه اي كه فيلش ياد هندوستان كرده و ميخواهد امپراتوري عثماني را زنده كند. آيا آذربايجان و آذربايجاني كه سر و مغز ايرانست ميخواهد به آذربايجان عقب افتاده و جدا شده از شوروي سابق پناه ببرد و يا به مافياي تركيه عثماني. آيا بلوچ غيرتمند ايراني، يلان سيستان و بلوچستان ما و يادگار افتخارآفرين و باستاني ما كه هنوز شاهنامه را مقدس ترين كتاب آسماني مي دانند ميخواهند افغانستان و طالبان را خانه خود بدانند و…
اطمينان داشته باشيم كه اگر ما همگي با عقل و درايت و منطق رفتار كنيم صاحب ايران دست نخورده خود خواهيم بود و هيچ گزندي بما وارد نخواهد شد و باز هم فراموش نكنيم كه بزرگترين مشكل تمامي ما ايرانيان تنها حاكميت ايدئولوژيك ديني و موجوديت تمام و كمال نظام جمهوري اسلامي است با اصلاح طلبش و بي اصلاح طلبش.
ما مردم ايران وظيفه دار هستيم كه عقل و درايت و منطق را براي داشتن و نگاهداشتن ايران عزيز و باعظمت مان همواره آويزه گوشمان قرار دهيم و اطمينان داشته باشيم كه تنها در اينصورت است كه ايران ما هميشه براي فرزندان راستينش ايران باقي خواهد ماند.
دكتر حسين لاجوردي
رئيس انجمن پژوهشگران ايران