پيشگفتار كتاب
نوشته شده توسط Admin در 19 آوریل 16آينده سياسي ـ اجتماعي ايران
پيشگفتار كتاب
برداشتي در رابطه با آينده ايران
انصاف سياسي ـ اجتماعي
پاسخ به اينكه چرا انجمن پژوهشگران ايران بدنبال چنين برنامه هائي مي باشد و چرا تمامي هم و غم خود را بدين اختصاص داده است كه «آينده ايران چگونه خواهد شد و چگونه بايد انديشيد». حقيقت اينست كه ما، نگران امروز و فرداي جامعه و ميهن مان هستيم. نگران كشوري كه با هر شكل و تركيب اجتماعي، برايمان ارزشمند است و بما تعلق دارد. ما در زمره آن افراد و گروههائي نيستيم كه مي گويند، «بما چه ارتباط دارد. ما كه در آنجا نيستيم، آنها هم كه مانده اند هر كاري مي خواهند بكنند و اصلاً چرا مانده اند!» ما را اصل بر اينست كه آن مملكت متعلق به مردم ايران است و ما كه به آن جامعه تعلق داريم، خودمان را جداي از آن احساس نمي كنيم. ما بدنبال آن هستيم كه علل شكست حركت هائي را كه مردم كشور ما در صد سال اخير و به نسبت بيشتر از مردم جوامع مشابه خود داشته اند پيدا كنيم.
ما هميشه بدليل افراط گرائي از دو جهت به زمين سقوط كرده ايم. گروهي كه ايران را مركز جهان مي دانند و يك سر تمامي اتفاقات و تحولات را در ايران مي پندارند و ايران را محور جهان و ايرانيان را برترين نژاد و مردم در دنيا فرض مي كنند و گروهي ديگر كه ايرانيان را لايق هيچ چيز نمي دانند و خاصه در سالهاي اخير كه اين وضعيت در ايران بوجود آمده تنها به گفتن «خلاق هرچه لايق» و يا گفته منتسكيو كه: «مردم شايسته همان حكومتي هستند كه دارند» و غيره… بسنده مي كنند.
واقعيت اينست كه ما بدنبال هيچ يك از اين افراط گرائي ها نيستيم. ما نه در زمره آنهائي هستيم كه تنها به تمدن 34000 ساله و 12000 ساله و… ايران دلخوش باشيم و نه در زمره آنهائيكه خود را اسپانيائي، ايتاليائي و بهر شكلي غير ايراني معرفي مي كنند و از ايراني بودن خود خجالت مي كشند.
- ما اعتقاد داريم كه نه آنهمه افتخار كه وجود داشته است، نه تمدن كهنسال و نه كوروش و داريوش و نه بي اعتباري بين المللي امروز و فشار همه جانبه در داخل ايران، هيچكدام نه وضعيت امروز ايران را عوض مي كند و نه در ساختن آينده ايران كارساز خواهد بود.
- ما اعتقاد داريم و بر آن شده ايم كه با نگاه به واقعيت هاي موجود در جامعه خودمان و جامعه بزرگ جهاني، ايران امروز را از چنين مصيبتي كه گريبانگيرش شده است رهائي بخشيم.
- ما اعتقاد داريم كه در حال حاضر و در رده كشورهاي درجه دوم جهان، ايران نيز مي تواند جايگاهي مناسب خود داشته باشد و حركت هاي آينده خود را حساب شده و دقيق و با برنامه ريزي كامل به جلو ببرد و اين امر را تنها در اين حقيقت و واقعيت موجود مي توان امكان پذير ساخت.
راه نجات ايران فرار از شعار و پناه آوردن به شعور است. ما ايرانيان خود را نه در حقيقت وجودي خود كه در روياهاي خود مجسم مي كنيم، اصل مهم اينست كه زندگي ما در واقعيت امروز نهفته است. ما چاره اي جز اين نداريم كه كمي بخود بيائيم و همه چيز را از چشم اين و آن نبينيم. از خود گله كنيم كه اينهمه ساده انديش بوده و هستيم و با اينهمه بي اعتباري بين المللي كه بناحق برايمان بوجود آمده است، همچنان بدان ادامه مي دهيم.
تنها محمد رضاشاه و آيت الله خميني تقصيركار نبودند، ما نيز ساده انديش بوديم كه يك باورمان تمدن بزرگ و ارتش پنجم جهان بود و باور ديگرمان تصوير آيت الله در ماه و تقسيم پول نفت و برق و آب مجاني و…، حالا هم مي گوئيم به قبرش نور ببارد كه در زمان او دلار هفت تومان بود… و براي ويران شدن ايران نيز هر آنچه ناسزا وجود دارد نثار خميني مي كنيم و فراموش مي كنيم خود ما بوديم كه روزي اتوبوس حامل محمد رضاشاه را روي دوش خود مي گذاشتيم و در سالهاي بعد استقبال از آيت الله را بجائي رسانده بوديم كه او امكان حركت با اتوبوس را پيدا نكرد و با هلي كوپتر به بهشت زهرا رفت و برگشت.
ما، هم جمعيت استقبال كننده از انقلاب سفيد را فراموش كرده ايم و هم شركت در گردهم آئي هاي تاسوعا و عاشورا و استقبال از رهبر انقلاب در آنروز را. حالا هم همه مدعي هستيم، «ما كه نبوديم» و يا «ما كه از اول مي گفتيم».
بهر حال واقعيت اينست كه امروز بدينجا رسيده ايم، واقعيت اينست كه اين مملكت مال ماست، اگر افتخار دارد كه چه بهتر و اگر هم ننگ دارد باعث خجالتمان، ولي مملكت ماست و دقيقاً به همين دليل است كه بايد بدان بپردازيم و با جان و دل هم بپردازيم.
شاهان قاجار، رضاشاه، محمد رضاشاه، دكتر مصدق و آيت الله خميني همه برگهاي تاريخ ايران هستند و هيچ برگي از اين كتاب را نمي تواند ناديده گرفت. انصاف سياسي ـ اجتماعي داشته باشيم و هر يك را آنطور كه برازنده است مورد نقد و بررسي قرار دهيم. همه چيز را سياه سياه و يا سفيد سفيد نبينيم، در بين رنگها خاكستري نيز كه نشان از منطق دارد و نمايشگر تعادل و تعمق است نيز وجود دارد. بين عدد يك تا صد، اعداد ديگري نيز هستند كه نخواهيم تنها «صد» و يا «يك» باشيم.
تجارب كسب شده از تاريخ بايد بتواند براي ما بزرگترين نقطه شروع و انگيزه حركت باشد. ما انواع تحولات و رخدادها را بارها تجربه كرده ايم و متأسفانه هنوز هم نمي خواهيم با چشم باز به مسائل خودمان نگاه كنيم.
ما مردمي هستيم با يك رشته خصوصيت هاي فرهنگي مشخص، ما دچار بيماريهاي فرهنگي ـ اجتماعي فراوانيم. بي تفاوتي، بغض و حسد و كينه توزي، بيماريهاي خانمان براندازي است كه يك لحظه ما را راحت نمي گذارد، اگرچه داراي مشخصه هاي بسيار پسنديده نيز هستيم ولي بايد پذيرفت كه اين نقاط منفي تاكنون بر بنيان هاي اخلاقي جامعه اثرات مخرب و فراوان داشته است. از سوي ديگر و در خارج از كشور نيز اين دردهاي بي درمان در غربت هم به دليل ماهيت وجودي «غربت» چند برابر گشته است. بدون ترديد بدليل همين عدم اعتماد و نداشتن حس همكاري است كه كمتر آمادگي براي حركت هاي جمعي داريم.
ديدن واقعيت ها با بغض و حسد و كينه امكان پذير نيست. حسادت چشم هاي بي شماري را بسته است. در آتش بغض و حسد و خودخواهي مي سوزند و مي گويند «ديگي كه براي من نجوشد، سر سگ در آن بجوشد». حاضرند بهر نوعي از زندگي تن در دهند، ولي حاضر نيستند به آينده ايران بينديشند و گامهاي انديشمندانه مثبتي هر چند كوچك بردارند.
راه آينده جامعه اي كه بخواهد روزي در دنياي پيشرفته و تحول يافته امروز نقشي بعهده داشته باشد، تنها از مسير سلامت فكري و روحي برگزيدگانش كه همانا روشنفكران و سياستمداران آينده نگرش باشد عبور مي كند.
ما بايد روزي باين قهر اجتماعي و كينه توزي و بغض و حسد شخصي پايان دهيم يك روز بايد بر خودخواهي ها و تك محوري ها غالب شد و آنروز، نقطه آغازين است. در آنروز ما نه تنها نبايد مقبره خميني را ويران كنيم كه بايد بتوانيم تنديس هائي را كه متعلق به تاريخ مملكت ما هستند، بمانند تمامي جوامع پيشرفته امروز برپا سازيم و ديگر هيچگاه اجازه ويران كردن آنرا به هيچ فرد و گروهي ندهيم.
در اولين تحول بايد بتوانيم مجسمه بزرگ و استوار و راست قامت اميركبير را در بزرگترين ميادين شهرها بگذاريم، او را پايه گذار ايران نوين بدانيم و افكارش را ارج گذاريم.
مجسمه رضاشاه را برپا داريم و خانه اش را، به موزه اش تبديل كنيم و بخاطر نوسازي ايران و جدا شدن ايران از زندگي قبيله اي، پايه گذاري دانشگاه و غيره… از او سپاسگزار باشيم و در عين حال سخت ترين انتقادها را براي جو خفقان حاصل از ديكتاتوري و از بين بردن آزادي ها و شكستن قلم ها بر او وارد كنيم و ياد و خاطره آزاديخواهاني را كه در دوران او زبانشان بريده شد و جان از كف دادند را نيز از ياد نبريم.
مجسمه تمام طلاي مصدق را بعنوان سمبل آزاديخواهي و نشانگر شخصيتي كه براي اولين بار در تاريخ معاصر ايران توانست پشت استعمار پير انگليس را بزانو درآورد و «موجوديت» و «مليت» را در ايران آن روز به اثبات برساند، بر فراز پارلمان ايران برپا داريم. ولي برخورد احساساتي او را نيز كه ناشي از نا آگاهي اطرافيانش در زمينه نفت و غيره انجام شد، برخوردهاي تفرقه آميزي را كه به اتهام زدنهاي بي پايه و اساس منجر شد و در نهايت به اعتراض و گوشه گيري افرادي مانند دكتر صديقي، دكتر بقائي، خليل ملكي و غيره انجاميد و در نهايت امر، وضع امروز را برايمان به ارمغان آورد را نيز از ياد نبريم.
به دوران محمد رضاشاه منصفانه نگاه كنيم و اگر چه هنوز زود است كه بتوانيم احساسات خود را كنترل كنيم و بي طرفانه به قضاوت بنشينيم، ولي در قدم اول نيازمند اين خواهيم بود كه بدانيم عصر محمد رضاشاه نيز بمانند ديگر ادوار تاريخي ايران از شدت و ضعف هاي فوق العاده اي برخوردار بود. در اينكه با هيچ معياري اين امكان وجود ندارد كه عاشق بودنش را نسبت به ايران ناديده بگيريم و با هيچ معيار ديگري نيز نمي توان واژه خيانت را بر او روا دانست و هيچگونه ترديدي نيز نبايد داشت از اينكه در دوران او در ايران پيشرفت هاي چشمگيري در همه شئون زندگي حاصل شد، از اينكه به مدد درآمد سرشار نفت سطح زندگي مردم تغييرات فاحش پيدا كرد و از اينكه در نهايت و بدليل شخصيت ضعيف و وابستگي اش به امريكا، نابخشودني ترين واقعه آن سالها اتفاق افتاد و به سال 1357 انجاميد كه مي توانست بسيار منطقي تر عمل شود. هيچكدام را فراموش نكنيم. ولي در اين زمينه هم از ياد نبريم كه بايد جنازه او به ايران بازگردانده شود، با احترام بدو برخورد شود، مجسمه و موزه اي داشته باشد و تجربه هاي تلخ و شيرينش نيز براي جوانان مملكت به درس هائي فراموش ناشدني بدل گردد.
در رابطه با آيت الله خميني هم، هيچ چيز جز اين نيست. ما اصولاً مردمي فراموشكار هستيم. اگرچه در حال حاضر پشيمان گشته ايم و پشيماني، فراموشي نيز برايمان بهمراه آورده است، ولي اگر به آرشيو روزنامه ها و راديوها و تلويزيون هاي ايران و جهان در آغاز انقلاب سال 1357 بازگرديم متوجه خواهم شد كه در آن روزگاران، تنها آرزوئي كه براي اكثريت قريب باتفاق ايرانيان در داخل و خارج از ايران وجود داشت، تنها پيروزي انقلاب، رفتن و يا اعدام شاه و بازگشتن خميني به ايران بود. بدون ترديد آن روزگاران در تاريخ ايران فراموش شدني نيست. اينكه آرزوي اكثريت مردم ايران در آن روزها صحيح و منطقي بود يا عبث و كاملاً احساسي، بحثي دقيق، تحقيقي و علمي را طلب مي كند كه بايد بدان پرداخته شود و اگر آنروزها بيشتر احساسي بودند، كه بودند، بايد دست آوردهاي آن براي آينده جامعه و جوانان بعنوان درس «تجربه تاريخ» تدريس گردد.
فراموش نكنيم، دوران خميني نيز از نكات مثبت و منفي فراوان برخوردار بوده است، اگر چه نكات منفي آن كه به ويراني مملكت، بي اعتباري بين المللي، از دست دادن صدها هزار از جوانان ايران و آثار فراوان بر آن مترتب بود و جاي آن دارد كه بررسي گسترده اي بر آن انجام شود، ولي نكات مثبتي نيز بهمراه داشت كه مهمترين آن از بين رفتن توهمات و باورهاي ساده انديشانه و سطحي نگر است، امروز ديگر اكثريت مردم ايران با تعمق بيشتري به مسائل نگاه مي كنند، امروز ديگر عوام فريبي مذهبي خريدار ندارد و اگر هم مذهب مورد نظر است، اصالت آنست و نه ظواهر فريبنده آن، باور به بسياري از ايدئولوژي ها و قالب هاي فكري كليشه اي كه تنها راه رستگاري قلمداد مي شد، زايل شده است و بسياري از اين دست… و بدين ترتيب آن بستر همواري كه لازمه ايجاد حركت تاريخي بنياني است فراهم گرديده و آن كشتزاري كه بتوان در آن بذر خرد و واقعيت كاشت، آماده شده است و اين خود محل اميد بسيار است.
واقعيت و حقيقت نهفته در زير پوشش ابرهاي بغض و حسد و كينه و دشمني هاي بي پايه و اساس و بيشتر احساسي اگر روزي چهره بنمايد، بي ترديد آنروز، روز آزادي و سربلندي و افتخار در تاريخ كشورمان خواهد بود، آنروز، روزيست كه بايد ورق زرين ديگري بر تاريخ كهنسال و هويت ملي ايرانيان اضافه كرد و آنروز روزيست كه ايرانيان به هيچ فرد، گروه، سازمان و حزبي كه بخواهد به ويراني بنيان هاي اجتماعي ما بپردازد و يا با وابستگي باين و يا آن قدرت، مانع حركت هاي سازنده شود اجازه ظهور و بروز نخواهند داد. با اميد به آنروز كه دور نخواهد بود.
دكتر حسين لاجوردي
رئيس انجمن پژوهشگران ايران