گذار به دموکراسی

نوشته شده توسط Admin در 19 آوریل 01

 پیشگفتار

مقاله

 

اگر چه زمان های آزاد اندیشیدن، آزاد بیان کردن، آزاد زیستن و آزاد عمل کردن در تاریخ معاصر ما، تنها لحظاتی کوتاه را شامل بوده است، ولی همواره این تفکر و خواستٍ گذار به دموکراسی و آزادی ریشه ای عمیق در تاریخ صد ساله و معاصر ما داشته است.

آرزوهای صد ساله برای گذار به دموکراسی، هر روز شکل تازه‌ای بخود میگیرد، پدیده‌ای که می توانست در قالب آرزوهای برباد رفته بحساب آید، هر از گاهی پس از مدتی خستگی چهره می نماید، نفسی تازه می کند و بدنبال نیروهای پر انرژی و فعال تری تلاش می کند تا بلکه آنها بتوانند این بار را به سر منزل مقصود برسانند.

با انصاف به گذشته های خود بنگریم و خاصه تاریخ صد سال گذشته خود را تحت عنوان «تاریخ معاصر»، دقیق تر نگاه کنیم و اگر همه را سفید سفید و یا سیاه سیاه نبینیم، بی شک با انسان های  فرهیخته ای مواجه هستیم که در این زمینه قد علم کرده اند و ایده آل های خود را برای رسیدن به دموکراسی به جامعه عرضه داشته اند، بی تردید نه تنها هیچکدام از آنها بنا به بعضی نقل قولهای تاریخ های ساخته شده خائن نبوده اند که در خادم بودنشان هیچگونه شبهه ای نباید وجود داشته باشد. ولی چه شده، چه گره کوری در این میان وجود دارد که ما همچنان در آغاز راهیم و هرکسی که از راه میرسد بمانند پیامبری در جوامع بدوی قصد ایجاد جامعه مدنی به سرش می زند و هیچگاه نیز بخود این زحمت را نمی دهد که تاریخ را بخواند و بدنبال چرائی آن برود که چرا تاکنون دموکراسی در این کشور بوجود نیامده است وعلت چیست و همچنان وظیفه اصلی خود را ارائه شعارهای هیجان برانگیز تلقی و آنرا دنبال می کند.

واقعاً مشکل کجاست؟ موانع حرکت در کجا پنهان است؟ چه باید؟ چه راهی برای بیرون آمدن از این گرداب استبداد وجود دارد، بکدام جهت باید حرکت کرد، آغاز راه از کجاست؟

اگر چه نمی توانیم و نباید تلاش های گذشتگانمان را نادیده بیانگاریم، ولی ناگزیر باید به یک درد بی درمان فرهنگی خود نیز اشاره ای داشته باشیم. ما دچار بیماری «خود محوری» و «فردیت گرائی» هستیم، بسیار مسئول در قبال خود و خانواده خود و در نهایت بی مسئولیتی نسبت به جامعه و اطراف خود، از روزیکه قدم به عرصه اجتماعی می گذاریم، مسئولیت ها و نگرانی هایمان آغاز می شود، مسئولیت و نگرانی در رابطه با همسر و خانواده خود داریم، نگرانی در مورد فرزند و فرزندانمان داریم، نگران به مدرسه رفتن آنها، بزرگ شدن و وارد جامعه شدنشان، نگران فارغ التحصیل شدنشان، نگران کار گرفتن و ازدواجشان، و همچنان این نگرانی ادامه پیدا می کند، نگران بچه های بچه هایمان (نوه) و… هر آنگاه که تاریخ زندگی ما مرور شود می بینیم، این نگرانی حاکی از مسئولیت، تمامی زندگی ما ایرانیان را بخود اختصاص داده است و این پدیده ایست که تا واپسین دم حیات نیز مثل همزادی با ماست.

به بْعد دیگر این مسئولیت نگاه کنیم که «مسئولیت اجتماعی» نام دارد. ما در مسئولیت اجتماعی چگونه عمل می کنیم؟ آیا جز اینست که بمانند «جن و بسم اله»، خود را از آن دور نگاه می داریم، نکند که آسیبی به ما وارد کند، جز اینست که در تمامی موارد تنها نصیحت ما به فرزندانمان اینست که یک وقت تو وارد مسائل سیاسی ـ اجتماعی نشوی، یک وقت تو را گول نزنند و عضو حزب و یا سازمان و یا… نشوی، جز اینست که اعتقاد داریم، که این مسائل، منظور اجتماعی و سیاسی است، بما مربوط نیست، ما اهل این جور کارها نیستیم، من و خانوادهء من نباید وارد این کارها بشوند، و بدون اینکه عنوان کنیم که البته بسیاری از مواقع هم عنوان می کنیم بمثابه اینست که وارد این کارها شدن ننگ بزرگی است که نباید دامان ما بدان ها آلوده شود، و در این حالت فراموش می کنیم که خود ما در زمره همان افرادی هستیم که وقتی در جمعی بحث از مسائل سیاسی می شود، هرکدام بصورت قهرمانی وارد بحث می شویم و دم از عدم وجود آزادی و دموکراسی و حضور استبداد می زنیم، و زمانیکه پای عمل بوجود می آید، باز همچنان کنار کشیده و از خود رفع تکلیف می کنیم.

فراموش کرده ایم که هر چقدر که منتظر بمانیم، که دیگران (انگلیس ها، روس ها، آمریکائی ها…) بیایند و وضعیت را درست کنند، باز هم وضع بهمان منوال است که بوده است، آش همان آش است و کاسه، همان کاسه.

فراموش کرده ایم که اگر ما دست روی زانوهای خود نگذاریم و بخود نیائیم و حرکت نکنیم، هیچکس دلش بحال ما نخواهد سوخت و مملکت ما را درست نخواهد کرد.

فراموش کرده ایم، تنها انسان های متعلق به یک جامعه هستند که خواهند توانست جامعه خود را درست کنند.

فراموش کرده ایم که اولین قدم ساختن یک جامعه و رهائی از شر استبداد و خفقان تنها شناختن مسئولیت اجتماعی و شناساندن مسئولیت به بچه هایمان است و آنهم جز از طریق خانواده صورت نخواهد گرفت.

فراموش کرده ایم که محال است جامعه پیشرفته و یا در حال پیشرفتی را پیدا کینم که حزب نداشته باشد و سیاستمدار باارزش داشته باشد.

دارو و درمان بیماری خودمحوری و فردطلبی تنها در اختیار خود ماست. به اطراف و جوانب خود نگاه کنیم، در داخل و خارج از کشور تعداد بی شماری دل سوخته وجود دارند ـ همانگونه که در این صد سال گذشته هم بوده اند ـ که آرمان های سیاسی داشته و دارند و هدف زندگی خود را بر این مبنا گذاشته اند، ولی با تأسف و رنج فراوان و فارغ از استثناهایش، آنها بیشتر از مردم عادی از بیماری خودمحوری و فردطلبی که دنباله اش بی تردید به بغض و حسد و کینه توزی می رسد رنج می برند و در نهایت به بی تفاوتی می رسند که برای جامعه خطرناکتر از تمامی امراض است.

آیا هیچگاه از خود سئوال کرده ایم که بجز دو سه مقام اول و دوم و سوم، پادشاهی، ریاست جمهوری و نخست وزیری، در ایران امروز ما با چنین موقعیت استراتژیک و بیش از ۷۰ میلیون نفر جمعیت حداقل متجاوز از ۲۰۰۰ پست کلیدی وجود دارد که دوهزارمین آنهم بمراتب بالاتر و برتر و قابل ارزش تر از موقعیت بیمارگونه کنونی است، با چنین رنج استبداد حاکمی که هیچیک از ما را بی نصیب نگذاشته است. آیا زمان آن نرسیده است که بخود آئیم، دست بدست هم دهیم و نه شعار، که فکر را جایگزین هیجان و احساس کنیم و آینده ای را برای جامعه خود ترسیم کنیم. نگران نباشیم، اگر بما وصلت نکند. حداقل آیندگان ما، بمانند ما، که امروز از گذشتگان خودمان گله می کنیم، دچار این عذاب وجدان نخواهند بود.

دکتر حسین لاجوردی

رئیس انجمن پژوهشگران ایران